کاپفرر هویت برند را در شش بعد در نظر میگیرد:
1- پیکر: یک برند یک پیکر دارد که از ویژگیهای مستقل تشکیل شده است.که این ویژگیها میتوانند قابل دیدن باشند، یعنی با ذکر برند بیدرنگ به ذهن آیند یا نهفته (ولی قابل تشخیص) باشند.
2- شخصیت: هر برند، شخصیتی دارد و درطول زمان یک منش کسب می کند. اگر یک برند را با فردی همانندسازی کنیم، به تدریج تصویری از آن فرد می سازیم که درضمن از محصولات وخدمات حرف میزنند.
3- فرهنگ: برند فرهنگ خود را داردکه هرمحصولی از آن مشتق میشود. محصول تجسم فیزیکی و ناقل این فرهنگ می باشد. فرهنگ برنظامی از ارزشها دلالت دارد و یک منبع الهام وانرژی برای برند است.
4- رابطه: یک برند یک رابطه است واغلب فرصت تبادلی غیرمشهود را بین افراد فراهم میآورد. این امر بهویژه در مورد برندهای بخش خدمات بسیار صادق است.
5- بازتابش: یک برند، تصویر یک مشتری را بازتاب میدهد. میان این بازتابش و هدف برند تفاوت وجود دارد. هدف، خریداران یا استفادهکنندگان بالقوه برند را توصیف میکند. بازتابش لزوماً هدف نیست. بلکه تصویری است از آن هدف که برند به جامعه ارائه میکند. یعنی نوعی همانندسازی است.
6- خودانگاره: خودانگاره یا ذهنی شدن مشتریان بعد ششم هویت را تشکیل میدهد. اگر بازتابش، آینه بیرونی هدف باشد، خود انگاره، آیینه درونی خود هدف است. ما از طریق نگرش خود نسبت به برندهای معین، نوعی رابطه درونی با خودمان برقرار میکنیم. به طورمثال وقتی مردی یکی از محصولات ورزشی را میخرد، اگرهم اهل ورزش نباشد، به طور درونی خود را عضوی از یک باشگاه ورزشی میبیند.